همه ما با این عبارت آشنا هستیم،
” هیس! دارم کتاب می خوانم! “
از وقتیکه خودم را شناختم، بارها و بارها این عبارت را شنیده ام و خودم هم تکرار کرده ام. شاید بهتره که بگویم این عبارت، جزو اولین عبارتهایی هست که در کودکی، دنیای شناختی مرا ساخته است. از وقتیکه هویت خودم را شناختم در خانه ما کتاب و مطالعه حرف اول را میزد!
اولین قهرمان زندگی من، پدرم؛ عضو هیئتعلمی دانشگاه است. اولین معلم زندگیام که در شکل گیری اعتمادبهنفسم نقش به سزایی داشته، او در علاقه من به مطالعه و کتابخوانی بسیار مؤثر عمل کرده است. چرا که از کودکی برای من و برادرهایم انواع کتاب های علمی و داستانی و شعر را خریداری می کرد تا دنیای ذهنی ما را گسترده و عمیق بسازد.

وقتیکه مدرسه رفتم، در کلاس اول دبستان؛ انواع و اقسام کتابهای داستانی و علمی را داشتم، یادمه در سال دوم دبستان ساعت کتابخوانی، کلاس ما در کتابخانه برگزار شد. همه بچه ها ملزم بودند تا در آن ساعت یک کتاب داستان بخوانند و خلاصه آن را در زنگ فارسی برای دیگران تعریف کنند.
من علاقه زیادی به کلاس کتابخوانی داشتم اما همیشه در هنگام مطالعه دغدغه سروصدای بچه ها آزاردهندهترین معضل برایم بود! یادمه یک بار سر کلاس در حال خواندن کتاب ” کدو قل قل زن! ” آنقدر محرک های بیرونی مرا آزرده کرده بود که ناگهان با صدای بلند در کتابخانه، وسط کلاس درس گفتم:
” هیس!!!! دارم کتاب می خوانم!!! “
الان که فکرش را میکنم، دلیل خنده های از ته دل معلم کتابخوانی ام را خوب درک می کنم! با این حرف من معلممان شروع کرد به خندیدن و با خنده و شوخی به دانش آموزان گفت: بچه ها در هنگام مطالعه صحبت نکنید، دوستتون داره کتاب میخونه!
من از اینکه معلم اعتراض مرا جدی نگرفت، ناراحت شدم! درسته که حق با من بود و در کتابخانه نباید صحبت کرد اما علت برانگیختگی من چیز دیگری بود. خب خیلی طبیعی است که دنیای شناختی یک کودک هشتساله نتواند این مسئله را تفکیک و تحلیل کند اما الان در ادامه مقاله برایتان خواهم گفت که چرا در هنگام مطالعه محرک های بیرونی برایم آزاردهنده بود.
کلاس پنجم دبستان بودم که پدرم دانشجوی مقطع دکترا بود. یادمه در آن روزها و حتی روزهای قبل آن همیشه در خانه ما این عبارت مکرر تکرار میشد:
” هیس!!! دارم کتاب می خوانم!!! “
دنیای شناختی من نسبت به مطالعه:
یکی از علت های برانگیختگی من، دنیای شناختی و تعریفی که از مطالعه در ذهنم داشتم، بوده است. اینکه ما فکر کنیم، آنچه بهصورت موروثی انتقال داده شده، درست ترین و بهترین حالت ممکن رفتار است، بیشترین مقاومت را در تغییر نگرش و یادگیری ذهنی ایجاد میکند.
من آموخته بودم که وقتی مطالعه میکنم، همهجا باید سکوت محض باشد و برای آنکه مطالب رو بهتر و دقیقتر درک کنم، با صدای بلند می خواندم! زمانی که پدرم مشغول تحصیل در مقطع دکترا بود، با سن شیطنت، بازی و یادگیری من و دو برادر کوچکترم مصادف شد. ما سه تا فاصله سنی مان بسیار کم است و اوج دوران کودکی مان با عبارت: هیس!! دارم کتاب میخوانم! سپری شد.

همیشه به این فکر میکردم که چقدر ظالمانه و بد است که وقتی یک نفر مطالعه می کند، همه باید قرنطینه باشند و روزه سکوت بگیرند! الان که دنیای شناختی و ذهنی ام تغییر کرده است به این باور رسیده ام که ما انسانها، بد نیستیم؛ بلد نیستیم! چون آموزش ندیدیم و سطح زندگی ما با استاندارد آموزشدیده، فاصله زیادی دارد.
سال پیش دانشگاهی این معضل به اوج خود رسید! از طرفی استرس کنکور و قبولی در دانشگاه، از طرف دیگر درس های سال آخر و مهم تر از همه رقابت بیشازپیش شرکت کنندگان در کنکور و پیک جمعیت در ایران! از همه طرف فشار و استرس داشتیم، یادمه در آن سالها مشاور تحصیلی ما در مدرسه حس عجیبی به دانش آموزان القا میکرد!
مخصوصاً به بچه های رشته ریاضی که فشار درسی و شیطنت هایشان از همه بیشتر بود!
هر هفته که ما امتحان قلمچی داشتیم، بعد از امتحان که ترازهای آزمایشی اعلام می شد، تکتک کسانی که افت تراز و رتبه داشتند، توسط مشاور تحصیلی بازخواست می شدند! یادمه در آن سال دغدغه بچه ها از درس خواندن تبدیل شده بود به ازدواج! بماند که خیلی از بچه های مدرسه پنهانی ازدواج کرده بودند و خبرش بین دیگر دانش آموزان پیچیده بود. اما مشاور بیرحم هم کم نمی گذاشت! با کوچکترین تغییر ترازی، والدین ما را به مدرسه می خواند و در حضور آنها مؤکدا اعلام می کرد که اگر نمی خواهید درس بخوانید، زودتر شوهر کنید!!!!
و در چه دنیای بیرحمی ما درس خواندیم، دانشگاه رفتیم و بعد از آن تازه روش درست مطالعه کردن را آموختیم! روشی که هنوز بسیاری از افراد جامعه حتی اسم آن را نشنیده اند و از خواندن کتاب گریزان هستند. ما در دنیای بیرحمی بزرگ شدیم و آموزش های لازم و کاربردی زندگی را دریافت نکردیم!
سیستم آموزشی ایران و شکل گیری اعتمادبهنفس ما:
در آن سالها اعتمادبهنفس تکتک دانش آموزان در حوزه آموزشی و تحصیلی به شدت افت کرد. هر یک از ما در رشته و دانشگاهی که علاقه داشتیم یا نداشتیم قبول شدیم! اما واقعاً جز اضطراب و استرس ماندگار چیز دیگری را تجربه نکردیم. سیستم آموزشی مخرب روان تکتک دانش آموزان را هدف قرار داد و من کسی را نمیشناسم که در دوران ما و در ایران تحصیلکرده باشد و از روند آموزش های دریافتی اش لذت و بهره کافی را برده باشد. ایکاش در کلاس دوم دبستان روش درست مطالعه کردن را می آموختیم، شاید آن سالهایی که از کتاب خواندن زده شدیم عملکردمان بهتر میشد و گروه های بیشتری از افراد جامعه به کتاب خواندن علاقهمند میشدند. اگر اینچنین بود، حتماً دنیا جای بهتری برای زندگی کردن بود!

اما همه ما می دانیم که با ” ایکاشها ” و ” اگرها ” هیچ اتفاق مؤثری رخ نمی دهد مگر آنکه خودمان اقدام کنیم، حرکت رو به جلو داشته باشیم و آن تغییری باشیم که در دنیا آرزویش را داریم.
چگونه اعتمادبهنفسم را بازسازی کردم؟
من در کارگاه های آموزشی روانشناسی، بارها و بارها گفته ام که اعتمادبهنفس یک متغیر پویاست. ما در هر حیطه ای که موفقیت کسب می کنیم، اعتمادبهنفس مان در آن حیطه رشد می کند و اگر به آن رسیدگی نشود، کاهش پیدا می کند. اعتمادبهنفس درست شبیه به عشق است. وقتیکه جوانه میزند، باید به آن رسیدگی کنیم، آب و غذا بدهیم در مکان و دمای مناسب ازش نگهداری کنیم تا رشد کند و بزرگ شود و در نهایت باروری اش را جشن بگیریم.

از زمانی که روانشناسی تبدیل شد به عشق و حرفه من، تصمیم گرفتم تا لحظه به لحظه خودمراقبتی داشته باشم. خودمراقبتی در همه ابعاد زندگی، از جمله بعد آموزشی، روش مطالعه و سبک زندگی. برای آنکه فرد مؤثر و مفیدی در جامعه باشیم باید با آغوش باز تغییرات را بپذیریم. به نظر من در هر فشار و سختی، رشد و تحول عظیمی نهفته است. شاید در لحظه از آن غافل باشیم اما گذر زمان همه چیز را به ما نشان میدهد. در این هنگام انعطاف پذیری مایه ی حیات ما خواهد بود که اگر از آن بهره مند نباشیم، در چالش های مختلف زندگی زمین گیر خواهیم شد.
تندخوانی ابزار رهایی از طوفان های ذهنی:
درهرحال خداوند مرا در مسیری قرار داد که نهتنها زندگی خودم را آنگونه که دوست دارم بسازم، بلکه کمکی باشم تا دیگران هم بتوانند در این جنگ بزرگ تغییر، با من همراه شوند و قافیه را نبازند.

من در دو کلاس با دو استاد متفاوت تندخوانی و روش درست مطالعه کردن را آموختم. اولینبار که تست سرعت مطالعه دادم، سرعتم 350 کلمه در دقیقه بود که به نسبت سایرین، سرعتم بالاتر بود و این نشان میداد که در جامعه ایران جزو گروهی هستم که با کتاب و کتابخوانی آشناست.
آخرین روزی که کلاس تندخوانی ما تمام شد، سرعت مطالعه ام به 600 کلمه در دقیقه رسیده بود و این رشد با مینیمم سرانه مطالعه در کشور آمریکا مطابقت داشت. من با این سرعت و روش جدید مطالعه، توانستم کتاب های بیشتری بخوانم و از کتاب خواندن بیشتر لذت ببرم و در هنگام مطالعه مزاحمتی برای دیگر اعضای خانواده نداشته باشم!
شاید باورتان نشود از آن زمان دیگر، نیازی به کتابخانه رفتن بهجز موارد خاص پیدا نکردم. حدوداً یک سال گذشت و بار دیگر در کلاسهای تندخوانی مدرسه تحول فردی شرکت کردم و این نقطه عطف دیگری در زندگی کتابخوانی من شد. زمانی که در این کلاس اولین تست سرعت مطالعه و درک مطلب را دادم، سرعتم 585 کلمه در دقیقه با درک مطلب 70% بود. آخرین روزی که استاد از ما تست سرعت و درک مطلب گرفت، سرعت مطالعه ام به 1080 کلمه در دقیقه با درک مطلب 70% رسید و این رشد و تحول عمیق برایم بسیار لذتبخش است.
اگر بخواهم از دستاوردهای دنیای جدید مطالعاتی خودم برایتان بگویم، حتماً به حضور در لحظه و آرامش عمیق ذهنی اشاره خواهم کرد. ما در دنیای روانشناختی، برای آنکه انسانها را از طوفانهای ذهنی رهایی بخشیم، افراد را به ذهن آگاهی و حضور در لحظه دعوت می کنیم، و چه تلاقی به هنگامی که وقتی تندخوانی و روش صحیح مطالعه را می آموزیم دائماً به حضور در لحظه دعوت شده و از بند افکار مزاحم، در حین مطالعه، آزاد می شویم.
به عقیده من بالاترین لذت یک انسان، زمانی است که طعم شیرین این آزادی را بچشد و برای همیشه این آرامش را به خودش هدیه دهد. از این لحظه به بعد زندگی رنگ و بوی دیگری خواهد داشت. برکت در لحظه هایمان جاری می شود و فصل دیگری از زندگی آغاز خواهد شد.
منتظر مقاله های بعدی من در حوزه تندخوانی و روش صحیح مطالعه کردن باشید.

نویسنده مقاله: طاهره فلاح پور.